فکر میکنم به امروز تمام جونم درد میگیره امروز فقط خدا بود که هوا مو داشت چه خوب که خدا هست از سفر برمیگشتیم با شوهرم دعوای بدی کردیم نمیدونم از چی حرص کرده بود کلی به من فحش داد منم نتونستم تحمل کنم به پدرم زنگ زدم با گریه رفتم تو ماشین پدرم و شوهرم تنها
من و پدر. مادرم تو یه ماشین همه هم عصبانی جهار ساعت راه و رفتیم امقدر استرس کشیدم قشنگ سوزش معده مو حس میکردم تند رفت شوهرم عصبانی بود تنها بود خوابش میومد پدرم از اون بدتر فقط گفتم خدایا سالم برسیم خدایا صد هزار مرتبه شکر سالم رسیدیم از زندگیم خسته شدم طلاق میخوام پدرم هم پشتمه موندم طلاق بگیرم یا نه پدرم امروز خیلی با شوهرم بد حرف زد و سرش داد زد بی احترامی کرد زنگ زد پدرش اومد خونمون میخواست من و ببره بابام که کفت بپوش بریم منم وسیله جمع کردم شوهرم اومد تو اتاق گفت بمون حرف بزنیم بعد هم مامانش اومد باهام حرف زدن قرار شد فرصت بدم