گفتش بیا خونمون خالیه گفتم امتحان دارم
گفتش همش تو با دوستات به این ور و اونوری تا الان نخوندی که به من میگی فردا امتحان دارم
منم ناراحت شدم گفتم که الان سه چهارروزیه نرفتم
بعدش گفت باشه خدافظ قطع کرد
واقعا نمی دونم چی بگم
..
هم درست نیس برم خونشون ی دفعه شاید بیان هم این که واقعا امتحان دارم
پریروزم رفتم خونشون همش دستور میداد گفتش برو پایین کیفمو جا گذاشتم بیار بعد دوباره گفت قیچی بیار
منم عصبی شدم . با لحن بلند گفتم خودت بیار
انقدر قیافشو جدی نشون داد که ازش ترسیدم گفت بار اخرت باشه با من اینطوری حرف میزنی
راستش دلم گرفت . چون من از صبح کلاس داشتم اون خونشون خواب بوده خسته و کوفته اومدم اینطوری دستور میداد