دیروز همسایه یه وسیله اش بیرون بود ما برداشتیم تا خودش اومد بدیم بهش یچی بود که کسی دیگه ای برمیداشت نمیداد بهش حالا ما نمیدونستیم اصلا مال این خانومه
بعد دیدم بیرون میگرده دنبالش صداش زدم نشونی گرفتم بردم بدم بهش شب بود شوهرمم اومد باهام
هعی شوهرم جلو جلو باهاش حرف میزد دختره ام هعی اعتماد بنفس میگرف میخواست بگه شما چرا برداشتینش شما دزدیدینش /:
بقرآن یه محله ای هستیم من انسانیت ب خرج دادم کاش یکی دیگه برمیداشت میسوزوندش
بعد مادر دختره ام از اونور داد میزد دختره نشسته بود قانعش میکرد نه اونطور نشده مامان