مراسم هفتم پسرعموی شوهرمه ک از دوستای تزدیک بابامه پدرومادرم رفتن مراسم اوتجا خانواده شوهرم و پسرم هستن
بابام گفت ب پدرشوهرت میگم برادرش بیقراره بچس بیا اونم ببر یا بده ببریمش
امیدوارم بدون پسرم برنگردن ک چشمم ب دره همش خالمم رفته ک پسرش با پسرم دوستن اگه بچه ی اونو ببینه دیگه یه لحظه ام نمیمونه اونجا ب هوای بازی با دوستش و برمیگرده