با داداشم دعوا شد من میخواستم بخوابم ساعت ۲ صدای تلویزیون زیاد کرده بود نمیذاشتم من بخوابم
گفتم خاموش کنم بعد باهم دعوا کردیم بعد من داشتم غز میزدم بابام پاشد چهار تا لقد محکم زد ب کمرم
من هیچی نگفتم فقط زیر پتو داشتم گریه میکردم .. پتو کرده بودم تو دهنم صدام در نیاو
بعد خیلی عصبی بودن داداشم صدای تلویزیون کم نمیکرد پاشد داداشم زدم ولی زورم نرسید بهش گرفت من زد با کیفش چن تا محکم زد تو سرم
من پاشدم دوباره گریه کردم
بعد دیدم تقسم بالا نمیاد پاشدم نفسم بالا نمیومد انگار داشتم میمیرم واقعا داشتم میمیرم بعد بابام اینا هی میگفتن آب بخور اب بخور بعد خودم پاشدم رفتم تو حیاط
دست پام میلرزید لبام سر شده بود نفسم بالا نمیومد
بعد بابام میگ آروم باشه همسایه ها بیدار نشن
لعنتی مم دارم میمیرم
از حیاط اومدم بیرون هیچکی هیچی نگف فقط مامانم گف چت شده
انگار نه اتگار من داشتم میمیرم