من با شوهرم یکساله که عقدیم
کاملا سنتی
راستش از رو علاقه نبود بیشتر با اصرار خونواده و اینکه سنت بالا میره و این حرفا
راستش تو این یکسال جز یه وابستگی حس خاصی بهش نداشتم .
چند شب پیش که دلم گرفته بود با دوستم درد و دل کردم تو چت
و اینم چتمونو دیده
از دیشب باهام حرف نمیزنه
صبح دیگه کلافه شدم باهاش بحث کردم
سرش داد کشیدم که احساس آدم دست خود آدم نیست منکه بزور نمیتونم عاشقت باشم ولی دوستت دارم اگه میخوای جدا شی من حرف ندارم اگه اینقدر اذیتت کرده حرفم
اونم گفت تو خواب ببینی که بزارم جداشیم
بعدشم دیگه حرف نزدیم
صم بکم رسوندم سرکار .
الان بنظرتون چیکار کنم
ما زیاد قهر و آشتی نداشتیم
جز یبار دیگه که سر جدایی بحث کردیم که اونم ختم بخیر شد