توی یه کوچه خلوت رد میشدم سه ساختمان سه چهارتا کارگر داشت واسه دخترم یدونه از این خودکار پشمی ها خریده بودم توی یه نایلون کوتاه بود نگو از کنار میفته من متوجه نمیشم خلاصه کارگره دیده صدام کرد خانوم منم توجه نکردم سرعتم رو زیاد کردم احساس کردم دنبالم میاد بدو بدو میکردم 😖یهو گفت خانوم خودکارت یهو دوزاریم افتاد وایسادم گفت خانوم چرا میدویی خودکارت رو خواستم بدم منم گفتم ببخشید ولی از حرکات کمدی خودم خجالت کشیدم