قصه از اونجا شروع شد که از ماه پنجم بارداریم هر روز ی بلای جدید سرم نازل شد اول نارسایی جفت بعد دیابت بارداری بعد نوار قلب مختل جنین و آخرم همونی شد که هی دعا می کردم نشه و دختر من درست چند ساعت مونده ب سال تحویل دنیا اومد و هیچ دکتر و پرستار درست و حسابی ای تو بیمارستانا نبود اونم بیمارستان خصوصی اونم تو تهران !! در حد شکنجه و کابوس بود همه چی از سوندی که ۵ بار گذاشتن و دراوردن تا سوزن بی حسی که ۳ بار خراب شد تو کمرم و بعد ۷،۸ بار سوزن زدن اخرم نتونستن سر کنن و بی هوشم کردن و بعد با ی درد وحشتناک بهوش اومدم دیدم افتادن رو شکمم ماساژ بدن ولی ی درد وحشتناک و عجیب دیگه هم داشتم که سر زایمان قبلی اصلا نداشتم به پرستار گفتم نکنه به جای آمپول مسکن بهم آمپول فشار زدید ؟ گفت بله امپول فشار میزنیم که خون آبه ها تخلیه شه کامل 😑!! دم خونه رفتن هم تازه اومدن نوزاد رو لخت کردن ببینن واکسنش رو شیفت قبلی زده یا نه!! در این همه چی وحشتناک بود خلاصه جوونمون رو برداشتیم و فرار کردیم از اون بیمارستان وقتی اومدم خونه سینه هام وحشتناک زخم شد و من تا یکماه با درد و خونریزی شیر میدادم و هر کار و هر نوع کرمی ک میشد مصرف کردم ولی خوب نشد ک نشد و مجبور شدم سه روز شیر ندم تا زخمم خوب شه یکم که همون باعث شد شیرم کم شه و شیرخشک هم کنار شیرم بدم اما شکر خدا دخترم آروم بود و این خیلی خوب بود بالاخره بعد یک ماه و نیم زخم هام خوب شد همه چی داشت گل و بلبل میشد تا واکسن دو ماهگی لعنتی رو زدم و بچه کولیک گرفت و رفلاکس دکتر گفت از عوارض واکسن تو بچه ها تشدید مشکلات گوارشی می تونه باشه اخرای سه ماهگی یکم بهتر شده بود و کولیکش تقریبا برطرف شد که باز واکسن چهار رو زد و این بار گریه های بی امون وحشتناک تو کل روز رهاش نمی کرد رفتیم دکتر گفت این حساسیت ب پروتئین گاوی پیدا کرده و رفلاکسش تشدید شده شیر خشکش رو عوض کرد و رژیم سفت و سخت به خودم داد گریه هاش تبدیل شد به غر غر و نق زدن کلا بد اخلاق شده بود تا واکسن ۶ رو زد و اینبار دیگه روز ب روز بدتر شد حالا اعتصاب شیر و غذا کرده و به زور یکم شیر و غذا می خوره و مدام شیر اسید معده اش برمیگرده بالا و سرفه میکنه و گریه میکنه می پیچه به خودش😔😔 دکتر میگه باید شیر خودت رو کامل قطع کنی و این خیلی ناراحتم میکنه بعد اینهمه تلاش برا زیاد شدن دوباره شیرم حالا باید کلا قطعش کنم خیلی دلم گرفته همش خداروشکر میکنم که همینقدرش هم منت گذاشته سرم و با قدم های دخترام چراغ زندگیم رو روشن کرده ولی واقعا دیگه خیلی سختمه هر روز اوضاع برام سخت تر از دیروز میشه 😭😭
من همش دارم دعا میکنم ولی بی فایده اس انگار میشه با قلب های پاکتون برای سلامتی دخترم یه حمد شفا بخونید ؟ نه بخاطر من بلکه بخاطر این طفل معصوم ،دیدن زجر کشیدنش تو خواب و بیداری واقعا سخته مدام رفلاکسش میزنه بالا و مثل مارگزیده ها به خودش می پیچه و گریه می کنه بچه نه خواب خوب داره نه خوراک خوب نه راحت بازی میکنه😔