2777
2789
عنوان

شوهرای شما هم بهتون حسودی میکنننن

| مشاهده متن کامل بحث + 582 بازدید | 46 پست

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

چیکارش کنم؟چرا اینطوریه بنظرتون؟

بری سر زندگی درست میشه حتی خودش میگه برو سفر برو گردش تنها نمون شوهر منم همین بود تو دوستی و توی عقد الان میگه برو هر جا دوست داری فکر کنم خیالش راحت شده منو نمیدزدن🤣😆

تا با تو خندیدم خود را خدا دیدی از نسل خاکی ها خودت را جدا دیدی
اعصابم خیلی‌ خورد کرده بود نه فک نکنممتو چیکار می‌کنی در مقابلش؟

قبلا اذیتش میکردم 

ولی الان مثلا اگر جایی باشم زنگ بزنه ناراحت باشه یا چهره اش اویزون باشه دست میکشم رو صورتش میگم الهیییی قربونت برم که اینقدر دلتنگ شدی اذیت شدی 

بهش بها بده 

عزیزم ناراحت نشو اون میخواد تو کنارش وقت بگذرونی چطور کنکور برات مهمه میگی درس داری ولی با دوستات می ...

عزیزم من سالی ی بار میرم بیروننن اون خودشو می‌کشه اتفاقا اون بیشتر از من درگیره

شوهرت دقیقا از اون مدلاست که دلش میخواد تو وابستش باشیاز زن مستقل وحشت داره حتی دلش نمیخواد تو با خا ...

شایدم 

واقعا نمیدونم چرا اینطوری میکنه 

من خیلیییی بلند پروازممم بیش از حد و ترسش رو نسبت به این فهمیدم 

نه بنظرم اصلا شبیهش نی😂😐

شوهر ملی هم به دایی ملی حسادت میکرد 

جایی نمیذاشت بره مثل کلاس خیاطی

اگر روزی ازم بپرسن چه آدمایی رو بیشتر دوس داری، میگم اون‌هایی که توی زندگی بیشتر از همه رنج کشیدن. رنج! نه به منزله غم. که غم هم میتونه شکلی از رنج باشه. رنجی که به معنی رشد و رسیدن به نورِ امید وسط تاریک ترین روزهای زندگیشون باشه. اون آدم‌ها شاید زیاد کتاب نخونده باشن. شاید سواد زیادی نداشته باشن. شاید پولدار نباشن. ولی عمیقن. انسان های عمیق رو دوس دارم. اینکه حتی با سکوتشون هم حرف های زیادی دارن. اگه یه روزی ازم بپرسن چه آدمایی رو بیشتر دوس داری، میگم اون آدمایی که با رنج قد کشیدن ...

دوران عقد همسرمنم همین بود ما دور بودیم از هم اگه میفهمید رفتیم تفریح مهمونی تا چندروز قهر میکرد میگفت بیا پیش من باهم باشیم منم میرفتم ولی واقعا نمیتونستم همیشه اونجا باشم کار به جایی رسید که بعضی وقتا بهش نمیگفتم کجام میگفتم خونه ام یا همش بد میگفتم که امسب رفتیم مهمونی اصلا خوشنگذشت بد بود از اینا

که همه ی اینا از سر دوست داشتن ودلتنگیش بود الان که ازدواج کردیم خداروشکر خوب شده

مَن ساکِت بودم ولی کور نبودم...!
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز