۲۳ سال بود که حلالت کرده بودم
۲۳ سال بود که هرچی میکشیدم دم نمیزدم دستمو میذاشتم روی زانو های زخمیم بلند میشدم
ولی از امروز به بعد دیگه نمیبخشمت مامان
مادری که هیچ وقت ندیدمش
نمیبخشم حق خواهر معلول من این نبود
به دنیا بیاری و تو چند روزگی ول کنی بری پشت سرتم نگاه نکنی
من هیچ اصلا دلت نلرزید بچه معلولتو تنها گذاشتی تو که میدونستی بابا معتاد نگهمون نمیداره
تقصیر توعه که الان بهم میگن مامانجون مریضه بعد فوتش هیچ کس جا نمیده شما بمونین
تقصیر توعه که به من میگن با مردی ازدواج کنم که ۱۷ سال بزرگ تره
تقصیر توعه آبجیمم جگرگوشمو دارن میذارن بهزیستی
من که نمیذارم هیچ کدوم از اینا اتفاق بیوفته تا جون دارم و سرپام نمیذارم
ولی ار امشب به بعد جواب این اشکا و هق هقای منو پس میدی از امشب به بعد آه من دنبالته
من آدم خوبی نیستم ولی اگه خدا داره میبینه بی جواب نمیذاره
خدا داره با بزرگ ترین نفطه ضعف زندگیم امتحانم میکنه خواهر دوقلوی معلولم….
خدایا من دیگه انقدرا هم قوی نیستم نکن باهام این کارو نمیذارم بذارنش بهزیستی
….