یادمه خیلی دلم شکست خیلی خیلی
همش میگفتم بعد ۵سال باید اینطوری میشد
خیلی خودمو باختم
اما یهو به خودم اومدم گفتم خدایا اگه دوست داشتی بهم بچه بده اگه دوست نداشتی نده
دیگه گریه نکردم
یادمه آذر بود
همسرم گفت بعد عید میریم دوباره ivf
دیگه فراموش کرده بودم
بهمن عموم تصادف کرده بود از دره سقوط کرد با زن عموم
کلن درگیر اونا شده بودیم
کلی بدو بدو میکردم خرید عیدهمداشتم
حتی دوچرخه سواری هم میرفتم ک بنظرم خیلی تاثیر داشت
بخاطر میگرن کلی هم قرص میخوردم
۵فروردین پشت چراغ قرمز بودم یهو دیدم شکمم پایینش چقد سفت و کلن ی جوری شده
دوس نداشتم بی بی بزنم اما زدمو سریع دو تا خط مثبت شد رفتم سونو ۹هفتم بود
بنظرم همش بخاطر اعتماد به خدا بود اینکه وقتی سقط شد بهش نگفتم چرا من فقط گفتم بازهم شکرت
تو هم الان توی اون روزای منی
فقط بگو خدایا راضیم به رضای خودت
انشاالله نتیجه صبرت مثل من ی دختر کوچولوی تپلی باشه