پیش مادر شوهرم زندگی میکنه ولی خونه هم جدا دارن قهر میکنه میره میگه ۳ تا بچه دارم (۲ پسر ۱ دختر)نمیتونم محافظت کنم از این پیر زن و ۱ دونه برادر شوهر مجردم منم طبقه بالاشون زندگی میکنم ولی جداعم دیشب قهر کرد رفت گفت دیگه نمیتونم بعد مادر شوهرم از تنهایی میترسه میگه نمیرم جونش براش خیلی عزیزه بعد من امروز رفتم پیششون دیدم جاریم اومد سر بزنه دید من اونجام الان دوباره ۱ ساعت پیش اومده میگه میخوام بمونم ما کوزت بازی تو خاندانمون نیست دوس دارم بمونه هی حمالی کنه حسود خانوم فکر میکنه میخوام جاشو بگیرم من اصلا برام مهم نیست خوشحال هم میشم بیاد بعد از در اومد دید دارم لباس های برادر شوهرم رو اتو میکنم با همه سلام علیک کرد منو دید یه پلک انداخت بالا اخم کرد رفت تو اتاق در رو هم بست😐منم برگشتم طبقه بالا خونه خودمون یعنی بخدا رفتاراش تناقضه یه دفع میره یه دفع میاد نمیدونم دنبال چیه
شاید خسته میشه اونم
شاید ازش قدردانی نمیشه و باعث شده کلی حس متناقض پیدا کنه
شما زندگی خودتو بکن چکار اون داری
وا چه سبکه خودش میره ومیاد
با عرض معذرت جات بودم بیشتر تحریکش میکردم تا اصلاااا نره چون اصلاااااااا دوست ندارم جاشو بگیرم بمونه ب نفعه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
16 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز