حالم خیلی بده نمیدونم چرا من انقد فکر همه هستم و خودمو نابود میکنم
ی همسایه داریم که وقتی من کوچیک بودم همسایه بقلیمون بودن اینا خیلی خانوادگی مشکل داشتن باهم همش فحش میدادن از صب تا شب سر همه چی دعوت میکردن حرفای زشت میزدن
ما بعد چندسال از اون محل رفتیم حالا الان ک بیست ساله گذشته بابامینا تو همون کوچه ی واحد خونه داشتن الان من توش نشستم اون همسایه هم طبقه بالای منه یکی از دختراش ک اون موقع کوچیک بود الان ازدواج کرده میاد خونه مادرش اخرهفته ها یه بچه داره این بچه هم عین خودشون عصبی شده و کلاس اول یا دومه یعنی ی جور با صدای بلند حرف میزنه که صداشون تا سر کوچه میره و همه میشنون داد و بیداد میکنه ولی من دلم واسه اون طفل معصوم میسوزه ک گیر این مادر نفهم افتاده ک باعث شده بچه همیشه فحش بخوره و کتک بخوره الان چندهفتس دوس دارم بهش بگم ک این رفتارا چ تبعاتی داره فردا همون بچه عین خودش روانی میشه ولی نمیدونم بگم یا نه خیلی دلم واسه بچش میسوزه گناه داره شاید حرف من روش تاثیر گذاشت