داستان جالبی بودش ، من فکر میکنم که ممکنه بخاطر هوای مه الود گم شده و وارد یه جنگل تاریک شده و فضایی ها دزدیدن اونو و حتی ممکنه چون مه غلیظ بود و جلوی پاشو ندید ، از جاده منحرف شد یا پرت شد داخل یک غار باستانی که وصل میشد به یه دنیای موازی و در بهترین شرایط اگه فضایی ها اونو ندزدیده باشن ، واقعا خیلی عجیبه . به نظر شما دیگه چه سناریوهای دیگه ای میتونه رقم بخوره برای اون اقاهه ؟؟؟
امروز یه داستان میخوندم اقاهه وضعش خیلی خوب بوده بعد توی هر شهر که میرفته یه زن میگرفته و اخر سر پادشاه واسه دخترش دنبال شوهر میگشته و اینم مرده هم 3 تا زن داشته و گفته برم چهارمی رو هم دختر پادشاهو بگیرم که اون خانماش هم میرن به مراسم توی پایتخت و تشت رسواییش به زمین میفته ولی خیلی در مورد اون اقایی که دنبال پنیر بود کنجکاوم ، نکنه نتونسته باشه پنیر پیدا کنه و تا دم کارخونه پنیر سازی رفته یا نکنه رفته باشه روستا تا پنیر محلی بگیره یا شایدم پنیر بهانه بوده
اگه کسی اطلاع داره بیاد بگه ،