طبقه بالای پدر شوهرم زندگی میکنم یه مادر شوهر دارم که چه عرض کنم شیطان به تمام معنا سرم تو زندگیه خودمه ولم نمیکنه اول از همه بگم : یه جاری دارم اونم اینجا زندگی میکنه هم سفرشونه با دوتا بچه تمام کار های خونه با اونه غذا آشپزی تمیزی و فلان...من طبقه بالاعم بچه ای چیزی هم ندارم هر روز غر میزنه میگه توام بیا کنار این کار کن چون جاریم همش اعتراض میکنه میگه کار خونه با منه میخوام از اینجا برم خب به من چه دوتا بچه داره شوهرش و خودش هم هستن ۲ تا برادر شوهر مجرد دارم با مادر شوهرم بقیه رفتن داره برا بچه ها خودش غذا درست میکنه برا اونا هم میکنه دوس نداره بره دیگه چرا منتشو میزاره همین الان رفتم تو حیاط مادر شوهرم میگه یا طلاق بگیر یا بیا کنار این توام کار کن خانوما من هیچ وقت نمیخوام با این خانواده قاطی شم خانواده ای هستن اگه یکم صمیمی شم تو خصوصی ترین چیزام و حتی لباسام و شال سرم دخالت میکنن مادر شوهرم با پرویی میاد در میزنه یکم ظرف سر سینکه بیا بشور یا مثلا بیا کمکم این لباس هارو بشوریم ۲ ۳ بار با بی حالی رفتم گفتم یعنی راضی نیستم فقط از خدا میخوام هرچی جاریه خ*ایه ماله از رو زمین برداره که دیگه سر بقیه عادت نشه عروس رو به چشم کلفت میبینن حالم دیگه از مادر شوهرم به هم میخوره به شخصه هیچ وقت منت کسیو نمیکشم که یه بشقاب برام بلند کنه انقد دیگه بهم تیکه و طعنه میزنه دوس دارم خودمو خفه کنم خسته شدم دیگه شرایط خونه جدا کردن هم ندارم ...اینم بگم پدر شوهرم در قید حیاط نیست و ما هم از این خونه مثل بقیه سهم داریم الان یه سری ها میان میگن تو اون حیاطی پول آب گاز برق و اجاره و فلان نمیدی نخیر....این خونه مال همست و گفتن تا زمانی که مادر شوهرم نمیره نمیفروشن...خلاصه اینکه بگم جرعت دستشویی رفتن ندارم تا منو تو حیاط میبینه یه کار میده دستم البته خیلی کم ..چون خودمو حبس کردم تو خونه الان صبح بهم گفت بیا این لباس هارو باهام بشور گفتم کار دارم باید غذا درست کنم رفتم سرویس الان منو پیشه جاریم سکه ی یه پول کرد که خدا ازت راضی نیست من نیستمو... چرا کمکم نمیدی و ...همش مقصر این مار افعیه میدونم که جاریم پرش میکنه که اره بهش بگو بیاد حمالی والا خانواده جاریم و خودش تو خونشونه مامانم تا بوده هی نوکر مادر شوهر بوده ما اینطوری نیستیم مادر من میگه احترام خودتو نگه دار نرو باهاشون قاطی شو ما نمیتونیم مثل اینا باشیم بگید چه خاکی به سرم بریزم
اینم بگم اینکه اصلا کار نکنم هم نیست...سرویس و حموم رو گاهی اوقات میشورم گاهی اوقات حیاط...هفته ای یکبار مثلا جارویی چیزی میندازم ولی این میگه هر روز بیا کار کن کنار ما تهشم غذات با خودت باشه ی
مادرشوهرت خودش دست و پا نداره مگه نکبت؟ کلفت گرفته مگه؟
تنها راهت اینه بلند شی ازونجا.تو هیچ وظیفه ای نداری درقبال مادرسوهرت.
به چپت بگیر حرفاسو.پسرش بره کمکش کنه مادرشه.
به همین روال ادامه بده
برات مهم نباشه
قبل شما کی کارهاش و میکرد همان بره انجام بده
راضی نباشه ، مگه حقی به گردنت داره مگه مادرته دقیقا چیه که فکر میکنه اگه راضی نباشه خدا ازت راضی نیست
به زندگی خودت برس
برای خودت کار و سرگرمی جور کن
تقصیر جاریته بد عادت کرده
الان نه میتونه خودش نره از طرفیم داره میترکه که تو نمیری و خانپمی میکنی برا خودت
برا همین هی اتیش زیاد میکنه
یا اینقدر دایورت کن و نادیده بگیر که جاریتم بشه مثل خودت ،چون جاریت ببینه نمیری کم کم اونم دستشو به چیزی نمیزنه یا هم که از سر مجبوری برو کمک کن
بروووو از اونجاااا
فقط برووووو
حتی شده باقرض...
وگرنه زندگیتون تباه می شه
تنها راهش اینه خونتو جدا کنی بری ، حقم داشته باشی خب خونه ی پدریه مثل همه بعد فوت مادرشوعرت قراره حق داشته باشی ، یا باید اسایشت برات مهم باشه یا مثل اونا بشینی و تحمل کنی
بخدا من حبسم تو خونه شوهر نمیزاره جایی برم همین الانم از زندگیم راضی نیستم چه برسه اینکه بخوام حمال هم شم والا ما تو رگ و خونمون از این کوزت بازیا نیست خانواده جاریم و خواهراش از دم اینطوری از بچگی بار اومدن انتظار داره منم مثل اون باشم
بزار هی بگه تو که بیخیال باشی و ناراحت نشی حرصشون درمیاد هدف جاریت همینه رو مخ تو برن از اونجا پاشی خودش بیاد جای تو بشینه
هر روز صدا های دعواشون میاد که جاریم اعتراض میکنه و میگه دیگه نمیتونم هر روز سر مادر شوهرم داد میزنه والا کسی مجبورش نکرده که ۱ روز قهر میکنه دوباره خودش برمیگرده تازه خونه هم داره از خودش یه جای دیگه ...ولی شوهرش چون مادرش رو خیلی دوس داره بد خلقی میکنه میگه باید پیش مادرم باشیم خلاصه اینکه زور بهش اومده این به من مربوط نیست بره خونه وایسه خونه باباش حمال نباشه
عزیزم اصلا و اصلا تو وظیفه ای نداری.اینو روزی ده بار تکرار نکن.هیچ وظیفه ای نداری کمکش کنی.
اینکه کی میاد کمکش به تو ربطی نداره .هر کی میاد بیاد هر کی نمیاد نیاد.تو رندگیتو بکن.برو بیرون برو مهمونی و برو گردش.با شوهرتم اتمام حجت کن زبونتو. دربیار .چیزی نگی باختی.
به شوهرت بگو پشتت باشه بگو مادرت تیکه میندازه اذیت میکنه من جه گناهی کردم بازد تحملش کنم.بگو الان هیچ عروسی با مادرشوهر نمیشینه.
یا پول میزاری جایی اجاره میکنی منو میبری یا کاملا پشتمی و اگه چیزی گفتن جوابشونو میدی.
مادرشوهرتم چیزی گفت دایورت کن رو همسرت و بگو شوهرم گفته برم فلان کا و کنم کار دارم مثلا .و اصلا محلش نده و کاری هم گفت انجام نده بگو کمرم درد میکنه نمیتونم.
