هیچی کاری نمیکرد خیلیم حساس بود که من درس بخونم
ولی اصلا بهم نمیگفت بهم سخت نمیگرفت میگفت هرجور خودت دوست داری
کلاس دوم که رفتم با ساعت آشنا شدم با جمع و تفریق بیشتر آشنا شدم منم که علاقمند به این چیزا بودم یادمه خیلی برام جذاب بود دیگه همیشه درس خون شدم
فقط یه چیزی هم بود کلاس اول قبلش مامانم بهم اولو یاد داده بود چهار سالگیم که اشتباه بدی بود چون من بلد بودم دوست نداشتم گوش بدم تو کلاس دوست نداشتم تکرار کنم تمرین کنم یجورایی زده شده بودم حتی ح خ چ رو چون خودم یاد گرفته بودم برعکس مینوشتم
یه اشتباه دیگه هم کرده بودم جدول ضربو قبل از ابتدایی بهم یاد داده بودن باز سومم مشکل داشتم البته چون عادت کرده بودم باز درسمو میخوندم
ورودی راهنمایی هم باز این مشکل رو داشتم ریاضی برای المپیاد خوندم تا ریاضی هشتم رو ساپورت میکرد
این مشکل آموزشی من بود عدم درست آموزش
شما ببین کودکت مشکلش کجاست همونو ریشه ای حل کن
ولی من یادمه پدر مادرم هیچ موقع به درس من سخت نمیگرفتن بعضی از اقوام میرفتم خونشون همش پدر مادرشون میگفت درس نوشتی درس نوشتی خوندی برو سراغ درست ولی اونا سخت گیری نداشتن اصلا