من یه رمان موندم اسمش یادم نیس خیلیییی قشنگ بود و سناریویی بود یعنی عالی
داستان این بود طرف مثلاً اسمش مهرداد بود دیر وقت از جایی برمیگشت که دید تو یه جای پرت چند نفر ریختن سره یه دختره میخوان .... خلاصه میره نجاتش بده حریفشون نمیشه و کلی کتک میخوره و دست آخر مجبورش میکنن خودش به دختره ت جاوز کنه
بعد این آدم بچه دار نمی شده یعنی کلی دوا دکتر رفته بود و همیشه شرمنده زنش بوده بابت این موضوع
که یه روز سروکله دختره پیدا میشه و حامله بوده از این آدم اونم با آزمایش دی آن ای میفهمه
خلاصه سرتونو درد نیارم میفهمه مشکل بچه از زنش بوده و زنش کلی براش پرونده سازی کرده تا مال و اموال طرفو داشته باشه و همیشه هم بهش سرکوفت بزنه
یعنی قلم نویسنده عالی بود و با جزییات و قشنگ پیدا کردین بخونین حتما