هرجورخودش دوست داشت بازی کرد...مار میکشت... دلش برامن میسوخت که موندم جا.... منم میورد پیش خودش... اگه هم میزدم جلوش از پله میوردم پایین.
خوشحالم از بازیش... اخرم دوتامون برندعه اعلام کرد 4سالشه...لذتی بردم که نگو... شادم کرد. بابچه هاتون بازی کنید...... براماهم دعاکنید... تازعه بازی شکار دایناسور ودزدم میریم... الانم دارعه بادخترکوچولوم بازی میکنه.. میزنش......گاهی وقتاهم خیلی رومختمه...