من خودم بچگی گریه کن بودم خودم یادمه قشنگ مادرم کاری داشت دوربودازم تو عروسی ها تومهمونی ها خیلی گریه میکردم
اینوگفتم بدونید بخاطر شناخت از خودم نسبت به گریه های دخترم ازهمون اوائل تولدش تاالان ک کلاس دومه ۹۰ درصد صبور بودم اون ده درصد رد میدادم و واقعا کنترلمو ازدست میدادم ولی همه معلما فامیلای دور ونزدیکم بهم میگفتن چه صبری داری ایول.ولی بچم تغییرش چشمگیرنیست وهنوزم مثلا تولد دخترعموش باشه انقد گریه میکنه میگه پس تولدمن چی ...یاعروسی میریم گریه میکنه میگه عروس چرانشدم من... وازین بهانه ها نتونستم و نخواستم هردفعه بزنمش ولی چندین بارپیش اومده زدمش
ولی دخترم لجبازو یک دنده ست واصلا اصلا آروم نیست
ولی جاریم ازون مادراست که اجازه دست زدن بچه هاش به وسایلو اصلانداده گریه زادی چیزی خواستن ممنوعه حرف زدنای زیادممنوعه .مثلا دخترعموی بچم میاد بچه کوچیکمو بغل کنه مادرش اصلا اجازه نمیده وقانونای سفت وسختشو اجرامیکنه دست بزنه به چیزی بچه میزنه رودستش ک تکرار نکنه یا چیزی بخوادگریه کنه نیشگون میگیره و میگه میبرمت خونه و بچه ساکت میشه و نتیجه شده دوتا دخترخیلی آروم و خوش برخورد و منظم ...واقعا نسبت به بچه من بهترن
الان من پسرم یکسالشه خیلی میترسم شبیه دخترم باربیاد
و به تربیت خودم شک دارم
اگه راهنمایی دارین بنویسید دریغ نکنید