ببین الان زندگی در کمال آرامشه
دوسم داره همه چی فراهمه
عالیه
وضمونم خوبه 4 ساله داره میگزره
روز عقد سر مهریه
که بابای من میگفت 100 سکه باباش میگفت 100 میلیون
سر من داد کشید
الانم عقده تو دلم مونده که چرا داد زد
چشام پر اشک شد
حتی شیرینی عقدمم نخوردم
و الان میگم که کاشکی همون موقع میرفتم و همه چیو تموم میکردم
اما اولای عقد انقد رابطه میخاست
میدادم خودم ناراحت میشدم ک چرا دادم
نمیدادمم قهر میکرد و من احمق افسرده میشدم
خوب دیوونه ب جهنم که قهر میکنه
تا اینکه بکارتمو زد
دوسش داشتم
عاشقش بودم
عروسی کردیم
تموم حرفای تو دلمو بهش میزدم دردودل همه چی همه چی
اما بعد 1 سال که خانوادش اومدن طرف ما خونه گرفتن
همه چی از اون موقع شروع شد
دعوا ها حرفا متلکا
از اون موقع منم سرد شدم
باورتون نمیشه ها 3 سال پیش همه دردودلامو کوبند تو سرم
و من توبه کردم که دیگه هیچ حرفی باهاش نزنم
بجز حرف های روزمره
هیچی
یه دفتر داشتم تو اون مینوشتم که باز مسخرم کرد
الان همه چی تو دلمه
داغونم داغون
فقط بخاطر مامان مرضیم و دخترم دارم نفس میکشم
توروخدا برای حال مامانم دعا کنید
دارم با گریه مینوسم براتون