وااای یه خاطره از بله برونم یادم اومد🤣
صبح بله برون مارو صیغه کردن که بهم محرم باشیم عصر رفتم آرایشگاه از آرایشگاه همسرم اومد دنبالم ک بریم آتلیه عکس بگیریم همین ک پیاده شد کل کفی کفشش در اومد🤣🤣🤣
عکاسه فقط میگفت نگران نباشید یه جور عکس میگیرم معلوم نباشه🤣🤣
بعدشم برای مراسم چون مغازه ها همه تعطیل بود مجبور شدیم از رفیقش کفش قرض بگیریم🤣
(مراسم بله برون من مثل جشن عقد بزرگ بود)