خداخودش میدونه خیلی سختیاکشیدم
وهمشم گفتم خدایاشکرت بخودش قسم
بنده ی ناشکری نبودم ی کودک۳ماه بودم
پدرمادرموازدست دادم ی خانواده ی
بیشعوربزرگم کردن ۱۱سالم بود گفتن تو
بچه مانیستی نابودشدم له شدم ۱۷سالم
شدانداختنم بیرون تک وتنها کارکردم
خونه اجاره کردم تا بهمن دنبال کارتودیوار
بود اگهی استخدام همسرمو دیدم زنگ
زدم اصرار گفت من نیروی خانم نمیگیرم
انقده خاهش کردم تاگفت بیاببین کارو
بعدش گفتم میمونم برام مهم نیست همه اقان ی کم موندم بعدش گفت
من قصدم ازدواج دیگه ام نمیخام بیای
سرکار بمون توخونت من حقوقتو برات
واریزمیکنم گفتم خونم اخراشه گفت بیا
طبقه پایین خودم راهش مجزاست
خداییش خیلی پاک ومردبود خواهرش
اینا اومدن خاستگاریمونامزدکردیمو
بعدشم عقدوعروسی و.....روزی ۳هزاربار
میگفتم خدایاشکرت همچین زندگی رو
توخابم نمیدی م