امشب شو هرم گفت به خاطر کار پدر شوهرم، مادر شوهرم میاد شب خونه ما میخوابه ، چون خیلی حساسه منم شروع کردم به مرتب کردن، بچه را گذاشتم تو سالن هر بار نگاهش می کردم یهو حس کردم صداش نمیاد، پتو رو انداخته بود رو سرش، داشت نفسش بند میومد اون زیر می لرزید خیییییلی ترسیدم😭
کارو ول کردم اصلا به جهنم
الان دارم خودمو سرزنش می کنم چرا برام اینقدر مهم بود حالا مگه خونه آدم باید حتما برق برنه اونم با بچه داری😓😓😓