من فک میکردم رو حساب سن زیادش و اینکه اون همه احترامی که من نتار وجود نحسشون میکردم، شاید آدم باشن
من توقع طرفداری آنچنانی نداشتم، اما چرا دیگه مادرمو حرف میگن، مگه اصن بحت مادرم بود
انگار عقده داشتن از قبل
اینم بگم گدرم وقتی فهمید کامل قهوه ایشون کرد
بازم میگم من از کارم پشیمون نیستم
به قول جاریم، عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد
دعوای ما یه خیری که داشت شناخت ذاتشون بود
شما که سیاست دارین بگید از الان چکار کنم که نبینمشون
شوهرم بی طاقت شده و برام مهم نیست من از لحاط روانی، شوهرم به زور تحمل میکنم
مقصر شوهرم، من مسی رو نمیتونم مقصر جلوه بدم، به نطرم دعوا هر چقدر هم بد، نهایت منو میزد،من حاصر بودم زیر مشت، کبود بشم بشکنه دستو پام اما چون من به پدر مادرش بیاحترامی نمیکردم، اون گل نازک تر نگه