خانما چهار ساله تو رابطم با یه شخصی و دانشجو هستن شدیدا به هم علاقه داریم و خونواده هامونم در جریان گذاشتم قصدمونم جدیه تا اینجا که اینو گفتم خواستم بدونین دوسه روزه آشنا نشدیم و بگین فلانه و فلان
سال پیش تو دانشگاه یکی از دوستاشونوو با دختری مسخره کردن پسره رفته پیش دختره ازش سوال درسی بپرسه اینم برداشته ازشون دزدکی عکس گرفته
این داستان سال پیشه
کنار من رفت داخل گالریش این عکسو دیدم و بحث کردم به حدی که پیشش نشستم گریه کردم که میری دانشگاه هرزه بازی در میاری ...
دید خیلی گریه میکنم خودشم اشک ریخت و گفت منو ببخش هزار بار گفت من غلط کردم منو ببخش و هیچ وقت تکرار نمیشه منم خیلی دوسش دارم با هزارتا فحش و ناراحتی و خلاصه تونستم ببخشمش ولی یادم نمیره
حالا امسال هم رفت دانشگاه و الان حس بدی دارم از چشمم افتاده دست خودم نیست یه ساعته پیام میده چی شده قربونت برم فدات بشم و عشقم نفسم باهام حرف بزن دارم دق میکنم از ته دل هم اینارو میگه بعد گفت مرگ من باهام حرف بزن
منم فقط گفتم حوصله ندارم
حالا چیکار کنم به نظرتون یه حرفایی بگین که آروم شم بتونم باهاش حرف بزنم دلم نمیذاره باهاش حرف بزنم هیچ مشکلی هم باهم نداریم