سلام.خوبی عزیزم؟
شب و روزات بخیر و سلامتی آبجی
اومدم باهات احساس همدردی کنم و بگم منم مو به مو شرایط تو رو تجربه کردم.انگار همزاد منی
تنها فرق من و تو اینه که من شوهرم خیلی دوستم داره و باهام خوبه ولی شوهر تو خیلی بی وجدان و نامرده.
به نظرم کل این حس بد،اینکه فکر میکنی کافی نیستی،زیبا نیستی یا خانواده ات نمیخوانت به خاطر اینه که همسرت اعتماد به نفست رو داره میگیره ازت.
ببین بعضی از مردا واسه اینکه زن رو تو مشت شون بگیرند و کاری کنند زنه همیشه دنبال شون بدوعه و ترس از دست دادن شون رو داشته باشه،مدام ازش عیب جویی میکنند و سعی میکنند اعتماد به نفسش رو بگیرند.
مظلوم نباش عزیزم،تو سری خور هم نباش.اون ازت یه ایراد گرفت،تو سه تا بگیر.
وقتایی که هیچ بحثی نیست مثلا بگو باید کمتر برنج درست کنم دقت کردی شکم آوردی؟
یا بالا سرش وایسادی بگو کف سرت معلومه،داری کچل میشی.یا زیادی لاغری و لباسات بهت نمیاد و ...
بزار ببینه که مزه ی حرفایی که بهت میزنه رو خودشم بچشه.
من کلا زن مظلومی نیستم.اگه شوهرم میگفت عاشق زن چاق و قد کوتاهم،منم میگفتم منم عاشق مرد قد بلند و مولدار بودم ولی نشد دیگه چه کنم؟
من خدایی اگه انقدر پر رو بازی در بیاره ولش میکنم میرم.
گور بابای شوهر.عمرمو بزارم و جنگ اعصاب کنم با شوهر؟
خلاصه که مظلوم نباش،الکی هم خودتو نباز.به خدا مطمئنم ازش سر تر هم هستی وگرنه نمیخواست اعتماد به نفست رو بگیره ازت. داره تو خودش یه کمبودی میبینه که میخواد به تو خفت بده که تو به اونا گیر ندی فداتشم.