مقدمه: کاش خانه ای در دوردستها داشتم که از دری از در هایش به پاییز باز می شد و یا کاش خانهای داشتم در حوالی باغ سرد پاییزی که پنجره هایش رو به پاییز هزار رنگ باز می شد. کاش می توانستم در در کنار آن پنجره بایستم و نرم نرم با آن برگها که می ریزند سخن بگویم و آرزوهایشان را بشنوم. معشوقه شان را بیاورم و علت ریخته شدن شان را هم بدانم .کاش دستمالی از عشق داشتم و شیشه ناب آن پنجره را با بخار چشمم پاک می کردم و میتوانستم آن روز و شب مهمان پاییز شوم.
بدنه: پنجره رو به پاییز بسیار زیبا و دلگشاست وقتی به دوردست ها خیره می شوی و صدای شلاق باد به درختان را می شنوی دلت می تپد قلب می ریزد و حس پاییز پیدا می کنی، کاش این پنجره برایم خاطره بسازد و من با نارون و بید و صنوبر بنشینم او از درد پاییز شان بشنوم .کاش شاعر باغ پاییزی و مهدی اخوان را صدا کنم . کاش تک تک برگ ها را با دستان خود نوازش کنم و بتوانم در دوردستها به باد بسپارم و از آن پنجره آینه ای به استقبال زمستان بفرستم آری من دختر پاییزم که در حوالی پنجره ای رو به پاییز عشق را قاب گرفت.
من پنجره ای رو به پاییز ندارم اما اگر روزی چشمانم به سمت پاییز باز شد زیباترین تصاویر را نقاشی خواهم کرد و به دست روزگار رنگ خواهم کرد . من عاشق پاییز و پنجره ای رو به پاییز هستم. فصلی جذاب و دوست داشتنی و همیشه پادشاه ، اگر روزی به بزمی دعوت شوم که پاییز هم آنجا باشد و من به احترام پاییز برمیخیزم و یادش را گرامی می دارم.
درختان انگار همه خود را به تقدیر سپرده اند و من از زاویه این پنجره دیگر گونی را حس می کنم که چقدر با احتیاط تن به روزگار می سپارند و کم کم به خواب زمستان می روند. روزی که آن پنجره را باز می کردند من و خدا و پاییز هم کلام شدیم و فقط این صدا و نوا را شنیدم که خطاب به عاشقانش می گفت. پرنده ای از دیار پاییز دیدید و عاشق شدید بدانید که فقط دوستش بدارید و منتظرش نباشید.
نتیجه گیری: کاش پنجره ای رو به پاییز داشتم و می توانستم حرفهایم را بزنم. کاش در روزهایی که با بهار هم صحبت می شدم می توانستم عشقم را بگویم. عمر ما هم مانند پاییز می گذرد. پاییز بهاری است که عاشق شده است .کاش زمانی که کنار پنجره ای رو به پاییز می ایستیم، خوب دقت کنید که زمانی هم در پنجره ای رو به بهار ایستاده بودیم چقدر زود عمر تمام شد و هیچ کوله باری نداریم.