من قراربود برم یجایی مامانم گفت من میام اونجا دیش دخترت توبرو منم حاضرشده بودم میخواستم بچه هاروهم اماده کنم گفتم چ خوب خب اون میاد من نمیبزمشون ازساعت چهارونیم لباس پوشیدم اماده نشستم هرجی زنگ زدم گفت یکی خونمونه دوساعت بالباسم نشستم نیومدن رفتم لباسامودراوردم بعداومدن خونمون منم فقط ی سلام کردم اعصابم خورد بود لج کردن پاشدن رفتن میدونم کاراشتباهی کردم ولی خب بخدامنم خیلی اعصابم خورد بود دوساعت حاضرشدم نشستم نیومدن فک کنم دلشون شکست نمیدونم چ غلطی کنم😭