با کسی ازدواج کردم که قرار بود یه سال بعد ازدواج مستقل بشیم و خونه جدا داشته باشیم بعد زدن زیر قولش و الان ۴ ساله با خانواده شوهرم زندگی میکنیم و هزارتا بلا سرم اوردن وچندین بار سر غذا و اینا دعوامون شد
بعد شوهرم اکثر اوقات با رفیقاشه یا سرکاره منم مجبورم بیام خونه مامانم اینا اینجا هم منت گذاشتن سرم چون زیادی میام و بشدت بازم سر غذا خوردمون متعصب شد (منظورم منو بچم)
حالا بحث فقد بحث غذا نیست کلا بحث ارامش مثلا هر دو جا اصلا ارامش نداریم حتا مثل موقع خوابوندن دخترم اینقد سر و صدا میکنن که بیدار میشه و کسی هم مراعات نمیکنه یا هی سر بچم داد میزنه و من اگه چیزی بگم دعوا میشه
از ه طرف شوهرم مامایی وبچه ننه ی و هرچی پول جمع میکنه میده خانوادش
و در هردو جا منظورم خونه مادرم و مادرشوهرم توقع دارن باید دیگه نوکری کنم و یه دقیقه هم نشیم
و خیلی چیزها دیگه واقعا نمیدونم چکار کنم کاش خدا یه نظری کنه به حال من من چیزی خاصی نمیخام فقد میخام عین مردم زندگی میکنم بخدا حاظرم برم خونه ۴۰ متری رهن فقد مستقل بشم عین مردم ومنت سرم نباشه