قرار بود ما بریم و و دوتا از خاله هام جمعا میشدیم 8 نفر مامانم یه بسته فیله گرفت مزه دار کرد واسه جوجه
صبحش دیدیم خالم پیاد داده که منو دخترمم بیایم تا اینجا همچی اوک بود
دیگه تو گروه خانواده مادر فهمیده بودذن ما کجا میریم حتی بهشون گفتیم اگه میخواین بیاین بگین شاید غذا کم بیاد اضافه درست کنیم گفتن نه نمیایم
خلاصه بین مسیر یکی از خاله هام زنگ زد ماهم راه افتادیم داریم میایم
4 نفر بودن طبیعیه کم بیاد غذا
مامانم گفت حتما با خودش غذا میاره که نیاورده بود
اومد پختیم بدون تعارف برداشت واسه خودش و شوهرش و بچها هرکدوم 4 تیکه جوجه گذاشت درشت
دیگه جوری شد که ماها هر کدوم یه تیکه برداشتیم هیچی بهش نگفتیم
الان اومده میگه خوبه اومدما وگرنه فک میکردم چی قراره بخورین یه کوچولو غذا برده بودین با خودتون ما کهع گشنه برگشتیم
از اینهمه وقاحت حالم بهم میخوره