ب شدت عصبی میشدم دست خودم نبود مخصوصا اگ بچه گریه میکرد و هیچ جوره اروم نمیشد اون لحظه دلم میخواست هم خودم بزنم هم بچه رو ولی بازم خدا کمک میکرد و جلوی خودم میگرفتم
از این عصبانی بودم ک شوهرمم کمکم نمیکرد راحت میخوابید
البته کارشم حساسه باید خوب بخوابه شبا
ولی همش این ازارم میداد ک این من بودم زندگیم داغون شده
و همسرم میدیدم همه چیزش روی رواله
و من ۲۴ ساعت درگیر بودم
الان یکم بچه بزرگ شده اوضاع بهتره
گاهی فک میکنم نسل ماها واسه مادر شدن تربیت نشدن