پیش ما ازاین خبرا نیست گوش هم ندی بابات گفت حق نداری پاتو از خونه بیرون بذاری نمیتونیم بریم.شوهرم اصلا توقع نداشت شب بذارن میش هم بخوابیم چون اون هم لره رسمامون یکیه فقط دلش میخواست بذاره برم خونشون وقتی همشون دور هم جمع میشدن که اینم نمیذاشت منم خیلی گریه میکردم ولی نمیتونستم خودم پاشم برم بابا مامان شوهرم وخود شوهرم مخالف این کار بودن
مثلاً اگر از خونه میرفتین باباتون چهکاری میخواست بکنه؟! نه واقعاً چهکار؟!
پس ترس از شماست دیگه وگرنه پدرتون نهایتاً میتونست ناراحت شه کاری دیگه که نمیتونست بکنه
اگر میرفتید خونهی دیگه