من حسابی درکت میکنم
شب اول ازدواجمون دختر خواهر شوهرم با ما بود
با آمد بیرون
فکر کن شب اول
بعد هم آژانس و نوکر خواهرش بود
نه که بعد ازدواج کلا مجردی همش خونه اینا بوده و ...
یه شب حسابی باهاش جنگیدم
گفتم به ما چه شوهرش تو خونه اس
زنگ به تو میزنه که برو دنبال خواهرت از دکتر بیارش
کجا کارداره بیا دنبالش ببرش
جایی هم میخواستیم بریم اول زنگ میزد با اونا هماهنگ میکرد بعد میومد دنبالم
خلاصه همون جنگ و دعوای محکمی که باهاش کردم شد آخریش