یکی از فتمیلای دورمون پیر مرد بود هروقت منو میدید میگفت سلاااام عروس خانوم چطوری
گذشت… یه روز گفت من یه برادرزاده دارم خیلی پسر خوبیه فقط کار نداره
اونم اشکال نداره تو معلمی دیگه
بیا باهاش ازدواج کن تو روستا میشن من یه گاو بهت میدم اونم نگه میداری کمک خرجت میشه 😂😂😂
من تو عمرم گاو از نزدیک ندیدم خداشاهده چی فکر کرده بود با خودش نمیدونم😂