حتی امروز باز شبیه اون خوابم دیدم،
اون کرلشم طلافروشه، دیدم تو پاساژ هست مغازش،. درحالی ک در زندگی واقعی در پلساژ نیست و بيرون هست
خلاصه دیدم ک اره ما باز ازدواج کرده ایم و در تایم نهاره ستی یه جورایی پاساژ انچنان شلوغ تیست و بهم وفت بزو از مغازه پارچه فروش برا خودت پارچه ای بگیر خودم حسابش میکنم و منم خیلی ذوق داشتم
خلاصه رفتم داخل مغازه ینی پارچه ها ب قدری زیبا و گران قیمت بودن ک نگم
خلاصه در بین شون یه دونه مخمر کاربنی با سنگ های سفید کارشده حتی قيمتشم یادمه حدود متری 5 میلیونی بود
اونو میخواستم بگیرمش لحظه آخر منصرف شدم و با حالتی ناامیدواری از مغازه بیرون اومدم