دقیقا من واسه خودم یه پسر کوچیکتر بهم پیشنهاد داد و جوری ادعا میکرد گفتم بچه مردم از دست رفت
یه جوری گریه میکرد که نگو نه تو بگی نه من دیگه قید هرچی دختره میزنم و..
یه کارای میکرد گفتم این واقعا عاشق شده
منم گفتم نه حتی اگه زمانی منم راضی بشم خانواده هامون راضی نمیشن گفت اشکال نذاره فرار میکنیم
گفتم کمتر فیلم ببین
گفت نه پدر بزرگ مادر بزرگم همنجور بودن
حالا پدربزرگش به مادر بزرگش خیانت کرده بود
گفتم تهشم که پدر بزرگت خیانت کرد
گفت من نمیکنم و...
حالا تهش یه هفته نشد از این ماجرا رفت با یه دختر دیگه
و گندش در اومد که رابطه دارن اخراج شدن هردو