از زندگیم راضی ام .... تو همون جایی ام ک باید باشم درک و شعور و شخیصتمو دوست دارم .... قیافم دوست دارم... خانواده بازی دارم میتونم پیشرفت کنم ... حتی خلاقیت و ایده کاعی برای کار کردن هم دارم .... مشکل هم دارم ولی کنار اومدم
اما ی چیزایی منو داره ازار میده
دوست دارم جسور باشم چیزای جدید تجربه کنم مثل مهاجرت اما مادرم فقط منو داره نمیتونم برم و خیلی ناراحتم از طرفی نمیتونم مادرمو هم ول کنم
از ی طرف حس میکنم مادرم یکم داره کم حافظه میشه خیلی نگرانسم همش ۴۰ سالشه .... البته ب شدت دغدقه فکری داره و طبعش خیلی خیلی سرده ..... میترسم دور از جون الزایمر باشه
به شدت بهس وابستم عملا اگ چیزیش بشه نمیخام زندگی کنم بعدش اما من دقیقا همون ادمی ام ک دوست دارم باشم نمیخام فرصت زندگی از دست بدم اما از طرفی زندگی ک مادرم دور ازجون نباشه نمیخام
از اینکه حول زندگیم بر اساس مادرمه برام سخته اما وابستگیم شدید بهش ... دلم خیلی گرفته ..... فردا وقت دکتر داره میترسم الزایمر باشه اخه ۴۰ سال سن این چیزاس؟؟؟ ب نظر شما فقط الزایمر باعث کم حافظگی میشه؟
دلم نمیخاد تشنج الان وقتش نیس میخام اروم شه همه چیز