2777
2789

شده تقدیر کسی باشی و قسمت نشود؟

سال‌ها گیر کسی باشی و قسمت نشود؟


پشت یک قلب به ظاهر خوش و یک خنده‌ی تلخ

شده زنجیر کسی باشی و قسمت نشود؟


در میان تپش آینه پنهان شوی و

روح و تصویر کسی باشی و قسمت نشود؟


شده در اوج جوانی، با همین ظاهر شاد

تا گلو پیر کسی باشی و قسمت نشود؟


شده آزاد و رها باشی و تا عمق وجود

رام و تسخیر کسی باشی و قسمت نشود؟


می‌شود با همه‌ی ریشه و رگ‌های تَنَت

سال‌ها گیر کسی باشی و قسمت نشود؟

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ی ممنوع ولی لبهایم

هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر

هیچ کس هیچ کسی اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد

کاربری دونفر 

خنک ان قمار بازی که بباخت هرچه بودش

به نماند هیچش الا هوس قمار دیگر

*

ای زلف یار سخت پریشان و در همی

دست بریده ی که تو را شانه می کند


کاش چشمان مرا خاک کنید ... تا نبینم که چه تنها هستم...یک لحظه از انسان شدنم هست که ان رانمی توانم هرگز بدون وحشت بخاطر بیاورم، زمانی که برای اولین بار صدای تپش قلبم راشنیدم. این صدای دقیق، بلند و منظم، که توامان نوید مرگ و زندگی را میدهد با ترس و تشویشی غریب به شگفتم می اورد، انها همه جا ساعت نصب کرده اند. اما چطور می توانند چنین ساعتی با ثانیه شماری سریع که تمام ثانیه های زندگی را همراهی می کند ، در سینه شان حمل کنند.!

ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود

یک شهر تا به من برسی عاشقت شده ست

*

رنگ حناست بر کف پای مبارکت?

یا خون عاشقی ست که پامال کرده ای 

*

ای انار ترک خورده بر فراز درخت

من دستی کوتاهم...

کاش چشمان مرا خاک کنید ... تا نبینم که چه تنها هستم...یک لحظه از انسان شدنم هست که ان رانمی توانم هرگز بدون وحشت بخاطر بیاورم، زمانی که برای اولین بار صدای تپش قلبم راشنیدم. این صدای دقیق، بلند و منظم، که توامان نوید مرگ و زندگی را میدهد با ترس و تشویشی غریب به شگفتم می اورد، انها همه جا ساعت نصب کرده اند. اما چطور می توانند چنین ساعتی با ثانیه شماری سریع که تمام ثانیه های زندگی را همراهی می کند ، در سینه شان حمل کنند.!

شده دلتنگ شوی چاره نیابی جز اشک؟! 

من به این چاره بی چاره، دچارم هرشب... 

شده در جمع بخندی، در دلت غم باشد؟ 

من به غمگین ترین حالت ممکن شادم... 

شده آیا به کلنجار نشینی که چه شد؟ 

من به این درد پر ابهام، دچارم هرشب... 

شده آیا وسط خنده خود بغض کنی؟ 

نتوانی به کسی، جز به خودت تکیه کنی؟ 

شده آن کس که ز جان دوست ترش میداری 

بی وفا باشد و آتش به جهانت بزند؟ 

شده آیا که غمی ریشه به جانت بزنت؟

عاشقش باشی و او دم ز‌ خیانت بزند؟

مثل زهری که ندانی و به خوردت بدهند...

لحظه پس زدنت،خون به دهانت بزنند!

غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن

روز و شب عربده با خلق خدا نتوان زد

کاش چشمان مرا خاک کنید ... تا نبینم که چه تنها هستم...یک لحظه از انسان شدنم هست که ان رانمی توانم هرگز بدون وحشت بخاطر بیاورم، زمانی که برای اولین بار صدای تپش قلبم راشنیدم. این صدای دقیق، بلند و منظم، که توامان نوید مرگ و زندگی را میدهد با ترس و تشویشی غریب به شگفتم می اورد، انها همه جا ساعت نصب کرده اند. اما چطور می توانند چنین ساعتی با ثانیه شماری سریع که تمام ثانیه های زندگی را همراهی می کند ، در سینه شان حمل کنند.!
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز