صبح ساعت 20 رفتم وادی رحمت
اهنگ پدرم گذاشته بودم و نشسته بودم سر قبر پدرم
همسرم اونور بود یهو اومد از پشت منو هل داد گفت گوه میخوری سر قبر داداشم اهنگ گذاشتی وقتی سالبش درنیومده هنوز
حالا سال به سال از بابام خبر نمیگرفتن عوضیا ولی وقتی پدرم فوت کرد و ارث گرفتن پسر دار شدن
برگشتم بهش گفتم من مگه شمارو میخورم دعوا بدتر شد
رسما میخواست منو بزنه زنیکه
من نمیدونم وقتی بابام افتاده بود رو تخت یه زنگ نمیزدن الان سر مزار رفتنشون چیه
به خدا اگه جواب ظلماشونو نگیرن خدار و نمیبخشم