منم میترسیدم برم خونمون فک میکردم نمیتونم به زندگیم و بچم برسم
ولی وقتی رفتم خونمون شبا ساعت و کوک میکردم بیداربشم شیر بدم
روزا اوایل سخت بود خونم همیشه بهم ریخته بود ولی یواش یواش همه چی بهتر شد
اینم بگم همسرم کمکم میکرد الانم گاهی کارم زیاد باشه همسرم بچه رو چند ساعت میبره پیش مامانش تا به کارام برسم
وقتایی هم که خستم خودم میرم خونه مامانم اینا که یکم استراحت کنم