نشسته بود دخترام همش بهونه میکرفتن همش گفتم یکم سرگرمشون کن اصلا انگار ن انگار دخترام خیلی کمبود محبت از باباشون دارن خلاصه اومدم خودم بازی طراحی کردم گفتم بیاین گل یا پوچ دخترم اینقد ذوق داشت شوهرمم صدا کردم اومد ولی سرش ت گوشی دیگ عصبانی شدم گفتم نمیخام بازی کنم بازم عین خیالش نبود از اینستا نمییومد بیرون دیگ عصبانی شدم گفتم برو بخواب گفت شام بردار بیار گفتم برو رو گاز بکش بخور دیگ بلند شد قاطی کرد رفت شام بکشه برنجم شفته شده بود زد ظرفو شکست گفت گوسفند زاده ای دیگ با این شام پختنت رفت بخوابه منم گفتم ت گوسفند زاده ای ک پدر اذت درنمیاد دخترامم ی یچیزی گفتن اشکشونو دراورد الان بنظرتون برم برا شام صداش کنم یه نیم ساعتیه خوابیده
من باشم صدا نمیزنم
نه درد بخوره
نه بنظرم
یعنی دوباره برنج پختی؟ ولش کن خوابه دیگه نمیدونم شاید عصبانی تر بشه
من شام میبرم براش باهاش صحبتم میکنم
ببین مث من توقعتو از شوهرت صفر کن که راحت باشی من دوتا یه ساله دارم داغوووونما مخصوصا شبا کمک کنه خوشحال میشم نکنه هم چیزی نمیگم پیش خودم میگم خستس
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
16 ثانیه پیش
17 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز