دلم پره از این سیاهی شب
از سیگار لعنتی که هی میاد روی لب
یه جوون بدون حرف
سیاهی بحث
بیخود افتاده روی تخت
هی میریزه اشک
دستشو میگیره روبه سقف
از خدا میخواد بدون شرط
دیگه غم نباشه تو آسمون این شهر
زندگی جوونیش سر نشه روی تخت
دوباره مثل قبل به زده به دل شهر