منم چنان تجربه سختی داشتم که دومی رو ناخواسته باردار شدم خودم سقط کردم چون در توانم نبود
رفتم، سونو گفتن آبسه هست بعد گفتن بخاطر شیری بوده که دادی گفتم من اولین باره حامله شدم شیر اصلا ندادم بعد رفتم یه پزشک دیگه گفت بخاطر تحریکات هورمونی آبسه کرده سینه ات
از اون موقع تا حالا که میشه 15سال هر 6ماه میرم سونو پستان هر سری هم باز همون کیستا هست ولی در سایزا ی خیلی ریز
انشاءلله خدا دامنت سبز کنه
به سلامتی باردار میشی انشاءلله
میدونم گفتم خدایا شکرت، منم ۱۰ ساله روی مخ شوهرم انقدر رفتم خودم اعصاب برام نموند تا بالاخره قبول کرد اقدام کنیم
انقدر میترسه از بچه دار شدن اینم شده بود یه استرس دیگه
فقط میگم ای کاش خدا آسونترش میکرد
منم همین بودم تا چند سال اصلا فکر حاملگی نمیکردم روزیکه رفتم برا زایمان دخترم دنیا اومد گفتم وای خداراشکر راحت شدم
ولی الان دخترم ۷ سالشه با اینکه کلی مشکلات گذروندیم تصادف دخترم که خیلی بد بودو سختی کشیدیم
ولی الان میبینم واقعا تنهاس گناه داره
الهی تنت سالم باشه. این روزا میگذره.
من بارداری بسیاااااار راحتی داشتم. نه تهوع، نه خستگی، نه درد. تا دو هفته آخر میرفتم سر کار.
اماااااا
دخترم به دنیا اومد و از دماغم دراومد. وقتی به دنیا اومد فهمیدیم بیماری قلبی داره. پنج سال شب و روز گریه کردم. خداروشکر بهتر شد. خطر رفع شد. ولی ده ساله استرس دارم و مطمئنا تا آخر عمرم نگران سلامتش هستم.
کاش بارداری سختی داشتم 😁😁 برات آرزوی سلامت خودت و نینی رو دارم. امیدوارم این روزا بگذره به بهترین نحو
ببخشیدا ولی فکر‌نمیکنی یکم زیادی حساس ونازنازی بودی..گرسنگی وضعف که مال وقتیه بچه رشد میکنه وبه مقداری انرژی وغذای بیشتری نیاز داره.به پشت نخوابیدن هم برای ماه پنج به بعده. نه هفته های اول..سختی هفته های اول معمولا همون ویاروتهوع واستفراغه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز