من دوران دانشجویی یه روز ظهر داشتم با عجله میرفتم سر کلاس داخل یه خیابون خلوت بودم من همیشه حجابم خوب بود یه دفعه یه موتوری بیشرف از پشت نزدیکم شد ......... و دوباره دوز زد که من یه سنگ از روی زمین برداشتم که گورشو گم کرد
اینقدررررررررررحالم بد شد که وسط کوچه گیج منگ وایستاده بودم نمیتونستم راه برم اصلا دیگه حتی دانشگاه هم نمیخواستم برم تا مدت ها حالم بد بود .....
الان چندین سال میگذره من مامان دو تا بچه هستم ولی هر زمان بلااستثنا صدای موتور میشنوم بدنم می لرزه و پشت همسرم مخفی میشم
تا عمر دارم اون بیشرف رو نفرین میکنم امیدوارم اون دستش تا الان قطع شده باشه