2777
2789

گفتی لایک کن بیایم

میشه برای پدر بزرگم دعا کنید یک سال پیش (1402.3.19)تصادف وحشناکی داشتن (تو تاپیک هام قبلیم گفتم و عکس ماشین هم گذاشتم..)امروز 1403.5.22 پنجمین عملشون هست ولی هنوز خوب نشدن😭1403.6.3 پدر بزرگم رفتن تو کما 💔💔💔اما بعد سه ساعت  برگشتن😭 خدایااا شکرت ممنونم خدایا مرسی ک پدربزرگم برگشت 😭😭💔💔💔 مبشه اگر امضام رو می‌بینید صلوات بفرستید دعا کنین خوب بشن ؟.انشاالله شماهم به حاجت دلتون برسین🖤

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



بگو

خدایا بی پناهم، گوشه آغوش خود جاکن مرا  شبهایی تو زندگیم بود که خیال میکردم زیر انبوه رنج متلاشی خوام شد، اما صبح شد....   مدام به خودت بگو به مو میرسه ولی پاره نمیشه🤗🤗و خدا بند میزنه دلهایی را که هیچکس جز خودش از شکسته بودنشون خبر نداره🌹🌹🌹

و خب من از اول ترس از بیمارستان داشتم و  شوهرم که گفت من امضا نمی‌دم بستری شب واقعا ناراحت بودم ولی ماما مادرم بود و رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت لکنت و رحمت نرمه عالیه برای زایمان رنه پوسته مامانم بود گفت برو خونه زایمان کن من که شرایطم گفتم واقعا ناراحت شد گفت خونه زایمان کن منم خوشحال لحظه شماری میکردم دخترم به دنیا بیاد 

همه تایپ شده البته مامانم ماما بوده و هنوز اتاق زایمان تو خونشون هست که طبقه بالای مامانم میدونست من ترسو از بیمارستان تنم گفت بیا خونه خودمون زایمان کن منم از خدا خواستم رفتم شب خونه مامانم خوابیدم البته خوایم نبرد از درد البته فقط به خودم می پیچیدم و اصلا داد نمیکشیدم فرداش با مامانم رفتیم پیاده روی مامانم میگفتم می‌دونم امشب زایمان می‌کنی من میگفتم کو بابا مامانم رفت خونه منم رفتم شب شد شام خوردن رفتم تو اتاق یکدفعه دیدم زیرم خیسه شلوارم عوض کردم دوباره به مامانم گفتم گفت کیسه آلت پاره شده دیگه گفتم وایی مامانم وسایل زایمان داشته منو برد تو اتاق از درد داشتم میمرم جیغ میزدم میرفتم بالا خلاصه یکدفبه احساس دفع پیدا کردم به مامانم گفتم گفت اون سر بچه ی رسیدیم بالا مامانم میگفتم هروقت دردت گرفت زور بزن منم میزدم بعد جیغم میزدم زور زدم بعد یه چیزه ایر خورد اومد بیرون بعد مامانم بند ناف برید گذاشت رو دلم منم گریه میکردم خیلی راحت بود دختره ما زم ساعت ۳ شب بدنیا آمد بخیه زد مامانم تموم شد 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   دخترپاییزی8608  |  2 ساعت پیش
توسط   مهدیهامو  |  4 ساعت پیش