دیگه داره حالم از خدا و از زندگی از بچه همه چی بهم میخوره

بخدا منم همین طرز فکرم بود،حتی به این نتیجه رسیده بودم که وقتی میرم سمتش پَسَم میزنه

ولی اینطوری نبود

اگر توروهم نمیفرستاد جهان پرمیشد همینجور که خیلیا میرن اماجهان خالی نمیشه الان اینقدر عصبانی هستی که من هرچی بگم قبول نمیکنی فقط میخام خدا یه روزنه نشونت بده نگاه خداهمرات عزیزم 

تاپیک قبلیت چی میگه پس؟ 🗿😶

با دل پاک برو ازش بخواه .نه مث طلبکارا

مطمعن باش میبینت منم یه زمانی حالا شما رو داشتم زمانی که بچمو چهارماهه از داست دادم بدترازاون که پسر بود من پسر خیلی دوست داشتم یکسااااال باخدا قهر کردم سجادمو جمع کردم صداش نزدم ولی هروقت کم میاوردم سردرگم بودم نمیدونستم ب کجا پناه ببرم هیچکس نمیتونست ارومم کنه 

یکم قرآن بخون دلت اروم شه تاثیرشو میبینی توزندگیت  ،الان عصبی هستی نمیدونی داری چی میگی 

بعد که باز باردارشدم شکرش نکردم گفتم خاست خودم بود خودم خاستم خلاصه تو بارداری گفتن تو سر بچه حفره هست اینجا بود ک واقعا کم اوردم پناه بردم به خودش بچم تو هشت ماه ب دنیا اومد دکتر میگفت کاش هفت ماه بود هشت ماهه بده فقط سپردم به خودش از خانم فاطمه زهراخاستم ضامنم بشه وقتی به دنیااومد وزنش کم بود اما ن تنها سالم بود بلکه تو دستگاه هم نرفت بخدا اگر بخام بگم اینقددر زیاد هست شاید باورت نشه الان ک دارم مینوسم یه مشکل خییییییلی بزرگ برام پیش اومده که تیک عصبی گرفتم خانوادم آشوب شدم اما یلد خدا ک میوفتم اروم میشم چون همیشه بعد هااا حکمت کارشو میفهمم 

الهی این مشکلتونم به لطف خدا حل میشه  ،الهی از این بعد دلتون آرامش داشته باشه