نمیدونم شاید انتظارم بیخوده شاید غیر منطقی حرف میزنم
دلم خیلی گرفت
منو شوهرم بچها همه جا باهمبم همه جا باهم میریم چ خونه خونوادهامون چ بیرون
من چند رپز دیگه نزدیک ی هفته امتحان دارم شهرمون فکر میکردم با شوهرم میریم ی هفته میمونیم برمیگردیم امشب شوهرم گفت خودت تنها برو بمون من بعدش بیام دنبالت
من مغازه کلی کار دارم فلانه بهمانه خیلی ناراحت شدم ن ار اینکه اون بخاطر امتحان من بیاداا
از اینکه خیلی راحت پیشنهاد داد بدون من ده رو ی هفته بمونه
ن اینکه فکر کنید نتونه ن میتونه مغازشو نره چون هم شریک داره هم کلی کارگر هک اینکه همیشه اگه خودش کار داشته باشه اگه بیرون با دوستامون تفریحی باشه هندل میکنه
ولی امشب انگار من زیاد بودم نبودم براش توفیری نداشته خیلی اصلا ی جوریم
از طرفی مادرشوهرم اینا اگ ببینن من تنها موندم میگن اخیش بلاخره پسرمون اینو ول کرد همش پیششع