افسرده شدم خونه پدرم نمیرم،،،کینه گرفتم ازشون ،،،،خانواده سنتی احمق
چون احساس میکنم اونا باعث بذبختیم هستن ،،،من بچه بودم چرا اینا هیچ کدوم نفهمیدن اینجوریه
تو این ده سال هیچ حمایتی نکردن برای جداشدنم با اینکه میدونن چقدر آدم به درد نخوری هست و زندگیم رو هواست
آدم با بچه کجا میتونه بره آخه تک و تنها ،،،،
یه پارک سر کوچه هست گاهی اوقات میریم اونجا ،،،اخه این سد تفریح !!!
آخه سفر با بچه تنها ؟؟با کدوم پول ،با کدوم شرایط
هرروز استرس و بدبختی دارم تو زندگی ،،،،،یه بار استرس بی پولی ،یه بار استرس مستأجری ،،یه بار استرس بداخلاقیش،،،
گفتنش آسونه ولی یه همخونه بد داشته باشی آسایش نداری ،،،
چه برسه اون شوهر باشه دیگه
اتفاقا نقش قربانی دارم تو این زندگی ،
واسه خودش داره زندگیش رو میکنه ،،،نع مسعولیتی داره تو خونه ،،،،نه مسعولیت بچه ،،،نه مسعولیت خانواده ،،،نه پولی میده ،،،نه تفریحی ،،،نه اخلاقی ،،،نه تلاشی
مجردی واسه خودش داره زندگی میکنه بدون هیچ دردسری