میدونم یکم جالب نی
ولی حسم واقعا مزخرفه
من با شوهرم قهرم بیشتزاز دوماهه اصلا باهاش حرف نزدم
مامانشو پر کرده بود به جونم با دروغاش
هزارتا دروغ به ریشم بسته بود
آبرومودهمه جامیبره منم قصدم جداییه
مدارک و لباس همه چیو جمع وردم منتظر یه پولیم برسه به دستم بیوفتم دنبال کارام
ازونجایی ک قصد آشتی ندارم برام مهم نی ک شوهرم هیچ حرفی نمیزنه یا معذرت خواهی یا حل مشکلی یا توضیحی یا چیزی هییییچیییی با اخم وتخپش میادومیره
ولی هومرموناش ک فشارمیارن انگار یه ادم دیگست
امشب بازور برای چندمین با باهام رابطه برقرار کرد
اصلا خس خیلی بدی داشتم ازون اصرار داشتم خفه میشدم حس تنفر و انزجار
اومدم پیش بچم بغض داشتم و اشکام ریخت...
هیچ وقت فکرنمیکردم ار رابطه با شوهرم پدر دوتا بچم گریم بگیره😌😌
این چ وضعیتیه چ زندگیه
کسی بوده شرایطش مث من؟بااین نوع رابطه و احساسات بعدش چیکاکنم؟