نمیتونه راه بره فلج مادرزاد ذهنی مشکل نداره برای این که کنبود نداشته باشه حتی دانشگاه هم میبرمش آرایشگاه میره هر ماه لباس میخرم ولی ظالم میدونه نقطه ضعفه چیه ذره ذره آبمون میکنه
چندین ماه پیش هم عاشق کاردرمانگر متاهلش شد توهم زد که قراره زنشو طلاق بده با من ازدواج کنه همه اینا توهم خودش بود که خواهرم نذاشت ما بهم برسیم و خودکشی کرد
الانم باز نمیدونم تو گروها با کدوم پسرا چت میکرد یه مدت تلفنی با پسر صحبت میکرد دوباره داغون شده
از هیچ کس نمیترسه
منم از اتاق انداخته بود بیرون انقدر داد و بیداد میکنه هیچی بهش نمیتونم بگم
الانم بعد اون تلفنی بازی هاش داغون شده غذا نمیخوره دستشویی نمیذه همش خواب داروهاشو میدم تف میکنه
بخدا خسته شدم
ما پدر مادر نداریم با مادربزرگ پدری زندگی میکنیم
مامانبزرگمم سرطانیه امروز گریه کرد بخدا طاقت ندارم
عمم انقدر باهاش حرف زد اصلا تاثیر نداره
حداقل نمیگه چی میخواد
میگه بگین امبولانس بیاد اون موقع که اومده بودن پسرای خوشگلی داشت بیان منو ببرن
شما بگین من چیکار کنم انقدر تو حموم داد زدم گریه کردم دیوارارو چنگ زدم اخه گناه من چیه من چیکار کنم